خودش، خودش را به‌عنوان نخبه نمی‌شناسد و می‌گوید آن‌قدر به کشورش خدمت نکرده که بتواند این عنوان را برای خودش بپذیرد، ولی باید این را به حساب تواضعش گذاشت، چون کارنامه پروپیمان دکتر محمدرضا زرین‌دست که این روزها در سمت ریاست دانشکده علوم نوین دانشگاه آزاد اسلامی فعالیت می‌کند و تا سه ماه قبل همین جایگاه را در دانشگاه علوم پزشکی تهران داشته، چیز دیگری نشان می‌دهد.

پایگاه خبری تحلیلی فناوری و نوآوری، سال‌ها فعالیت او در حوزه نوروفارماکولوژی و نوروسایکو فارماکولوژی، نوآوری‌ها و مقالاتش باعث شده که او نه‌تنها به چهره‌ای برجسته در این عرصه در داخل کشور تبدیل شود، بلکه عنوان دانشمند برتر جهان از نگاه آی‌اس‌آی را نیز در سال2012  برای او به ارمغان آورده است. اگرچه وقتی درباره بهترین لحظه‌‌های زندگی‌اش صحبت می‌کند، به هیچ‌کدام از این لحظه‌ها اشاره نمی‌کند، بلکه شیرین‌ترین و بهترین لحظه زندگی‌اش را روزی می‌داند که مرحوم دکتر شیبانی استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران، حکم استادیاری‌اش را سرپا و وسط آزمایشگاه امضا کرده است.

در واپسین روزهای سال تحصیلی در دانشگاه علوم پزشکی، برای گپ و گفتی با دکتر زرین‌دست مهمانش شدیم. گفت‌وگویی که بخش اعظم آن به دغدغه این استاد دانشگاه درخصوص فرار مغزها می‌پردازد.

آقای دکتر، قبلا در مصاحبه‌هایتان گفته بودید که هم در دانشگاه پزشکی پذیرفته شده بودید و هم در رشته داروسازی. چطور شد که داروسازی را انتخاب کردید؟

بنده از اول هم که در بروجرد درس خواندن را شروع کردم، به کار آزمایشگاهی علاقه داشتم و خودم هم می‌دانم که آن‌قدر هوش حفظی ندارم و واقعا زحمت زیادی کشیدم که بتوانم به این جایگاه برسم. با توجه به علاقه‌ام به کارهای عملی، سراغ داروسازی رفتم و از همان ابتدا هم دلم می‌خواست که جزو کادر دانشگاه باشیم که بالاخره امکان دستیاری، استادیاری، دانش‌یاری و بالاخره سفرم به انگلستان برای طی دوره‌های تخصصی پیش آمد.

چرا همان‌جا نماندید؟ بالاخره شما در حوزه‌ای فعالیت می‌کنید که در آن زمان در ایران شناخته‌شده نبود و در بیرون از این‌جا امکانات بیشتری برای کار در اختیارتان قرار داشت.

حقیقت امر این است که فکر نمی‌کنم همه خارج ماندن را دوست داشته باشند. بالاخره محیط خانه و خانواده برای فرد از همه جا آرام‌تر و راحت‌تر است. شما منزلت را که از یک کوچه به کوچه دیگر می‌بری، تا مدتی گیج می‌شوی، چون به جای قبلی عادت داری. البته همه مملکتشان را دوست دارند، ولی من به شخصه نخواستم در خارج بمانم. اتفاقا پیشنهاد هم داشتم؛ هم در انگلستان که درس خوانده بودم و هم در کانادا. ولی به‌هرحال این کشور خرج من را داده بود و من از این مملکت خورده بودم، پس باید برای همین کشور هم کار می‌کردم و فایده‌ای به آن می‌رساندم.

چطور برای کار به دانشگاه آزاد آمدید؟

بنده تا عید امسال رئیس دانشکده فناوری نوین دانشگاه علوم پزشکی تهران بودم و بعد که آن‌جا را رها کردم، از اردیبهشت‌ماه به دانشگاه آزاد آمدم و در حال حاضر هم رئیس دانشکده علوم نوین این دانشگاه هستم و در مرکز تحقیقات ژنومیک این دانشگاه هم مشغولم. وقتی قرار شد ریاست این مرکز را هم داشته باشم، بدم نیامد، چون می‌توانم از این مرکز برای پیشبرد اهداف دانشکده استفاده کنم.

استاد! علوم نوین یعنی چه؟

علوم جدید شامل رشته‌هایی مانند علوم اعصاب، مطالعات اعتیاد، مهندسی بافت و سلول و... هستند. در پزشکی چیزی هست به اسم طب ترمیمی که در این رشته از بیس استفاده می‌شود تا آن اختلالاتی را که در بدن پیدا می‌شود، تعمیر کرد. مثلا اختلالات ژنتیکی یا سرطان را می‌شود با این روش برطرف کرد، یا بافت‌های آسیب‌دیده را در دال(داخل) خود بدن تعمیر کرد، یا در بیرون بافت را ساخت و درون بدن قرار داد. الان علم پزشکی دارد به این‌سو حرکت می‌کند، بنابراین رشته‌های پایه که می‌توانند به این طب کمک کنند، رشته‌های مهمی هستند. رشته‌هایی که نو بوده یا کمتر به آن‌ها توجه می‌شده است.

جایگاه ایران را در رشته داروسازی در دنیا چطور می‌بینید؟

واقعیت این است که من هیچ‌وقت داروسازی نکردم و آن‌قدر در این سال‌ها روی مغز کار کردم که برای خودم یک متخصص مغز شدم، ولی می‌دانم که داروسازی در ایران خیلی پیشرفت داشته، اما ما هنوز عقبیم، چون شاید آن وسایلی که خارجی‌ها دارند، در اختیارمان نیست. به‌هرحال این مسئله مهم است که ما مولکول‌های دارویی را خودمان بسازیم و بفرستیم خارج و درآمدزایی داشته باشیم که در حال حاضر چنین امکانی را نداریم، پس با وجود همه کارهای خوبی که در حال انجام است، ولی پیشرفتمان کافی نیست.

چرا داروسازی را دنبال نکردید و اصلا چطور شد که مغز را به‌عنوان حیطه فعالیتتان انتخاب کردید؟

وقتی برای ادامه تحصیل به انگلستان رفته بودم، می‌دیدم که اساتید آن‌جا خیلی روی مغز کار می‌کنند و من هم از مطالعاتشان خوشم آمد و رفتم دنبالش. وقتی برگشتم ایران، دیدم کسی مطالعه آزمایشگاهی یا حیوانی روی مغز و اعصاب انجام نمی‌دهد و شاید من اولین نفر در این عرصه بودم، ولی بعد از آن جسته و گریخته کارهایی در دانشگاه‌های مختلف انجام شد.

آقای دکتر با این بحث‌ها و جایگاه‌هایی که به آن‌ها رسیدید، آیا خودتان را نخبه می‌دانید؟ اساسا تعریفتان از نخبه چیست؟

خودم را نخبه نمی‌دانم، به دلیل این‌که تصور می‌کنم اگر کسی نخبه باشد، باید به شکل حداکثری بتواند به مملکتش فایده‌ای برساند. درست است که من درس می‌دهم، کار فرهنگی می‌کنم و...، ولی خودم را نخبه نمی‌دانم.

یعنی لزوما تصور نمی‌کنید که کسی که باهوش و موفق است، نخبه هم باشد؟

درست است، چون ممکن است فرد باهوش نباشد، ولی با سعی و کوشش بتواند کاری را انجام دهد و به مملکت و فرهنگش یا فرهنگ و علم دنیا چیزی را اضافه کند. پس همه‌اش هم هوش نیست. هوش یک فاکتور است، ولی کوشش مهم‌تر است.

با این حساب به نظرتان می‌شود نخبه پرورش داد؟

نخبه‌پروری امکان دارد، ولی به آدم‌هایی احتیاج دارد که هم این کار را بلد باشند و هم بخواهند وقت بگذارند و هم این‌که محیط مساعد باشد و وسایل آماده باشد. همه چیز که فقط تئوری نیست. معلمش باید باشد. شخصی که قرار است به‌عنوان نخبه از او استفاده کنیم، باید آمادگی روانی و روحی و اجتماعی و محیطی داشته باشد و محیط هم باید این آمادگی را داشته باشد. پس سرمایه‌گذاری لازم است. تصور می‌کنم که خیلی از معلم‌ها و اساتید ما دوست دارند این کار را بکنند و همه‌شان شاید به نوعی دنبال این نخبه‌پروری هستند. ولی آن‌قدرها هنوز وسایل برایشان فراهم نیست. به نظرم درصد بیشتری از درآمد ملی باید خرج توسعه فرهنگ و علم شود. دارد می‌شود، ولی آن‌قدرها کافی نیست. ما حتی اگر نخبه هم تربیت نکنیم، به‌هرحال چیزهایی شبیه نخبه در کشور تربیت می‌شود که خیلی وقت‌ها از ایران می‌روند و در کشورهای دیگر هم موفق می‌شوند.

پس یعنی این‌جا تربیت درست گرفتند. ما باید وسایل و شرایطی فراهم کنیم که این نخبه‌ها در داخل بمانند. چه فایده دارد که نخبه تربیت کنیم، ولی از مملکت برود و به درد ما و کشور نخورد.

به نظر خود شما چرا این همه میل به مهاجرت در دانشجوها و نخبگان علمی وجود دارد؟ مشکل فرهنگی است یا سیاسی و نبود امکانات مالی و...؟

واقعا نمی‌دانم. ما فرهنگ غنی‌ای داریم و از نظر سیاسی مشکل خاصی نداریم. افراد در ایران خیلی بیشتر از جاهای دیگر در سیاست دخالت می‌کنند. شاید علتش این است که محیط بیرون جاذبه بیشتری دارد که این میل را به وجود می‌آورد. شاید یک بخشش هم مسائل مالی است که ما این بچه‌ها را اغنا نمی‌کنیم. به‌هرحال آرزویم این است که این بچه‌ها در همین مملکت بمانند.

آقای دکتر، با توجه به تاکیدی که شما دارید که هر چیزی باید برای فایده رساندن به مملکت باشد، فکر می‌کنید مقاله‌هایی که در ایران نوشته می‌شوند و به‌طور کلی این تب مقاله‌نویسی که الان در جامعه علمی‌مان وجود دارد، چقدر برای پیشرفت کشور لازم و مهم است؟

مقاله جهت استفاده در دنیا یا داخل مهم است و فعلا هم عاملی که نشان دهد ما چقدر در حوزه‌های مختلف پیشرفت داشتیم، همین مقاله است. یعنی اگر تحقیقات می‌شود، باید انتشار پیدا کند. اگر کاری نباشد، مقاله‌ای هم موجود نیست. اگر هم کار باشد و مقاله نباشد که خب کسی باخبر نمی‌شود. پس مقاله چیز بدی نیست، ولی همه‌اش فقط نوشتن مقاله نیست و باید به اصطلاح مقاله کاربردی باشد. البته انتظار بی‌جایی است که مقاله نوشته و فردایش کاربردی شود. به‌عنوان مثال در حیطه تولید دارو یک کارخانه باید چندین سال وقت بگذارد، پول خرج کند، سرمایه‌گذاری کند، چندین مقاله بیرون بیاید تا بالاخره محصولی تولید شود. به محصول که برسیم، به اندازه کافی بودجه و درآمد خواهیم داشت. اما نکته مهم دیگری که در این‌جا وجود دارد، این است که همکاری ما با هم ضعیف است. اگر با هم همکاری کنیم و با هم کار کنیم، می‌توانیم کارهایی را انجام دهیم که کاربردی باشد و مملکت از آن استفاده کند. ضعف ما این است که جداگانه کار می‌کنیم و یادمان نیست که یک دست صدا ندارد.

به نظرتان مهم‌ترین ضعف یا دغدغه در حوزه علوم پزشکی چیست؟

من همه چیز را از این دریچه می‌بینم که باید فایده‌ای به مملکت برساند. از نظر کمیت به اندازه کافی پزشک داریم و از نظر کیفی هم به نظر نمی‌آید که بد باشند. ولی اکثرشان می‌روند و این فرار مغزها چیز خوبی نیست. ما زحمت می‌کشیم، بچه‌های باهوشی هم داریم و استاد برایشان زحمت می‌کشد. ولی خیلی از این بچه‌ها می‌روند. چرا؟ باید روی این موضوع جست‌وجو شود. برای چه نخبه‌های ما می‌روند؟ متاسفانه در حال حاضر کار و محصول ما این‌جا نمی‌ماند. دانشجو از این مملکت استفاده کرده، خرجش را مملکت داده، ولی می‌رود. جوان مال این مملکت است.
پول برایش خرج می‌شود، ولی جای دیگر از او استفاده می‌کنند. باید جواب این سوال را پیدا کرد که چرا این جوان‌ها نمی‌مانند. باید این را پیدا کرد، البته با زور نه. باید کاری کرد که علاقه بیشتری به کشورشان داشته باشند. اگر حمل بر این نشود که از خودم یا دانشجوی ایرانی خوشم می‌آید، باید بگویم که خیلی وقت‌ها دانشجوی ایرانی از خارجی بهتر است و خیلی وقت‌ها استاد ایرانی هم بیشتر از استاد خارجی می‌داند. ولی به نظر می‌رسد که امکانات ما کمتر است.

تلاش و پشتکار دانشجوها چطور؟ به نظرتان تلاش دانشجوها در مقایسه با سال‌های قبل کمتر نشده است؟

بله، همین‌طور است. یک مقدارش به دلیل دغدغه آینده بچه‌هاست. نمی‌دانم بی‌خود است و همین‌جوری به وجود آمده یا نه، ولی انگار دانشجوها دچار یک نوع افسردگی شده‌اند و این مسئله باعث می‌شود که علاقه‌شان کمتر شود.

معمولا چه توصیه‌ای به دانشجوها می‌کنید؟

توصیه‌ من معمولا به اساتید است که با دانشجوها مهربان‌تر باشند. گاهی اوقات ما بداخلاق می‌شویم که شاید به علت وضعیت زندگی‌مان باشد، ولی گاهی بداخلاق می‌شویم و این بداخلاقی قشنگ در دانشجو نقش می‌بندد. تعامل بین دانشجو و استاد مهم است. البته از آن طرف دانشجوها هم باید احترام بیشتری برای استادشان قائل شوند که این محبت را ببینند. اساتید مثل پدر و مادرند و واقعا مثل آن‌ها رفتار می‌کنند و بداخلاقی آن‌ها هم از روی دل‌سوزی است. ولی اگر این تعامل را ایجاد و کاری کنیم که استاد و دانشجو دوست هم باشند، فضای بهتری برای رشد و پیشرفت به وجود می‌آوریم.

منبع: «ماهنامه سرآمد»