چه شغلی انتخاب کنم؟ در کدام دانشگاه درس بخوانم؟ آیا باید برای این فرصت شغلی تقاضا کنم؟ آیا الان زمان خوبی برای شروع یک پروژه تازه است؟ آیا این پست مناسب من هست، یا بهتر است کمی صبر کنم تا بتوانم در جایگاه دیگری مشغول فعالیت شوم؟
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فناوری و نواوری، هر چقدر فهرست انتخابهای شما بزرگتر شود و گزینه هایتان بیشتر، تصمیمگیری و انتخاب کردن هم برایتان دشوارتر می شود.
مغز ما مثل خیلی از رایانهها صفر و یک عمل می کند و زمانی که فقط دو گزینه پیشِ رو دارد، خیلی سریع می تواند واکنش نشان دهد، خصوصا زمانی که یکی از دو گزینه آشکارا از دیگری بهتر است. برای مثال وقتی قرار است بین دو گزینه «اینجا بمان تا در آب رودخانه غرق شوی» یا «آن صخره را بگیر و خودت را نجات بده» یکی را انتخاب کنید، مغزتان حتی یک لحظه هم به درستی انتخابش شک نمیکند، مگر اینکه بیماری روانی داشته یا میل به خودکشی شما را به داخل آب کشانده باشد!
اما همیشه زندگی به این سادگیها هم نیست که فقط دو انتخاب صفر و یک یا دو انتخاب بین خوب و بد پیش رو داشته باشیم. زمانی که گزینه های بیشتری روی میز قرار میگیرد، مغز ما احساس خفگی می کند. مثلا «روی صخره بپرم» یا «از درخت بالا بروم»؟ در آن لحظه شاید واقعا ندانیم که کدام گزینه بهتر است و جالب است بدانید که بر اساس تحقیقات موجود بسیاری از افراد در شرایط اینچنینی و حتی با وجود داشتن گزینه های بسیار خوب، ترجیح میدهند هیچ تصمیم خاصی نگیرند.
تمرین، تجربه و یکسری قوانین سرانگشتی ساده میتواند به شما کمک کند تا در کسری از ثانیه بهترین تصمیم را بگیرید. (مثلاً قانون «هر گاه توی مسیر به درست بودن راهی که میروی شک کردی، به چپ بپیچ» بارها به کمک من آمده است!) خوشبختانه در زندگی روزانه اغلب ما خیلی کم پیش میآید که مجبور به تصمیمگیریهای سریع شویم و در عوض بیشتر وقتها از موهبت داشتن وقت برای گرفتن بهترین تصمیم برخوردار هستیم.
عبور از جنبه مثبت و منفی
نحوه کلاسیک برخورد با جنبه های مثبت و منفی هر موضوعی تهیه یک فهرست از ابعاد مختلف قضیه است. ترتیب کار اینطوری است که باید روی یک تکه کاغذ دو ستون بکشید؛ زیر یکی از آنها نتایج مثبت تصمیمی را که می خواهید بگیرید، بنویسید و زیر دیگری نتایج منفی این تصمیم را، و درنهایت هر طرف که وزنه سنگین تری داشته باشد، برنده است.
اما استراتژیای که می خواهیم اینجا به شما آموزش دهیم، ارتباط چندانی به سنگین بودن بعد مثبت و منفی قضیه ندارد. اگر یکی از نکات مثبت فهرست شما «دریافت یک میلیارد تومان پول نقد» و یک گزینه منفی فهرست «خیس شدن زیر باران» باشد، باید بدانید که این دو هیچ ربطی به هم ندارند تا هر کدام دیگری را از دور خارج کنند.
برخی افراد این مشکل را با امتیاز دادن به هر یک از گزینه های فهرست شان برطرف میکنند. برای مثال یک نتیجه عالی ممکن است امتیاز +20 داشته باشد و یک ریسک نسبتا کوچک عدد -1 را به خودش اختصاص دهد. این تکنیک به شما کمک می کند که گزینه های خود را با دید منطقیتری بررسی و سپس بر اساس امتیازها انتخاب کنید.
اما نکات مثبت و منفی همیشه هم اینقدر واضح و آشکار مقابل چشممان قطار نشدهاند. شاید هم شما اصلا اهل تهیه چنین فهرستی نباشید. خصوصا اگر آدمی خودانگیخته باشید، یعنی به صورت آنی و بدون تصمیمگ یری قبلی عمل میکنید، تهیه چنین فهرستی درست مثل این است که دست و پای خودتان را با زنجیر ببندید و کلیدش را دور بیندازید.
در اینجا به بررسی چند روش دیگر برای کمک به تصمیمگ یریهای بزرگ می پردازیم. قطعا همه این روشها به درد همه افراد نمیخورند و نمی توان برای تصمیمگیری در تمام موارد از آنها استفاده کرد، اما همگی آنها در روشن شدن ذهن شما در فرایند انتخاب موثرند و میتوانید روی آنها بهعنوان مانعی بسیار خوب برای جلوگیری از فلج ذهنی در مواقعی که توی رودخانه افتادهاید، حساب کنید!
تحلیل نتایج
فرایند تصمیمگیری مانند خیره شدن به داخل یک تونل است؛ اغلب اوقات ما فقط به فکر تاثیرات آنی تصمیمی هستیم که قرار است بگیریم و این نگاه ما را از نتایج احتمالی که مورد علاقهمان هستند، یا باید انتظار آن را بکشیم، غافل می کند.
بنابراین هنگام تصمیم گیری، بهتر است قدری زمان بگذارید و به نتایج قابل انتظار انتخابتان فکر کنید. هر گزینهای را مدنظر داشته باشید و قبل از اینکه هر تصمیمی بگیرید، سوالهای زیر را از خود بپرسید:
1. نتیجه احتمالی این انتخاب چیست؟
2. چه نتایجی کاملا بعید به نظر می رسند؟
3. اگر این گزینه را انتخاب نکنم، احتمالا باید منتظر چه نتایجی باشم؟
4. اگر گزینه کاملا برعکس را انتخاب کنم، چه نتایجی برایم به همراه دارد؟
تمرکز کردن روی نتایج طولانیمدت و گسترش دادن سطح فکر حتی با اندیشیدن به نتایج منفی، می تواند گزینه بسیار خوبی برای روشن شدن ذهن شما و پیدا کردن مسیر صحیح باشد.
پنج بار از خودتان بپرسید: «چرا؟»
تکنیک «پنج چرا»، توسط موسس شرکت تویوتا، ساکچی تویودا، ابداع شده است. بر اساس روش تویودا هر وقت اشتباهی صورت میگیرد، باید پنج بار از خودتان بپرسید چرا، تا بتوانید ریشه اصلی مشکل را شناسایی کنید.
«چرا ماشین من خراب شد؟»، «چرا پریز برق قطع شد؟»، «چرا من اینقدر وقتم را صرف پروژههایی می کنم که میدانم نتیجه ندارد؟»
اگرچه تکنیک «پنج چرا» بهعنوان یک روش حل مسئله ابداع شده، اما شما به کمک آن می توانید سطح هماهنگی تصمیمی را که قرار است بگیرید، با ارزشهای درونی خود بررسی کنید.
برای مثال، چرا باید این شغل را انتخاب کنم؟ چون درآمد خوبی دارد و سبب رشد من می شود. چرا این مسئله برایم مهم است؟ چون میخواهم تبدیل به یک حرفهای بشوم، نه کسی که دائم از این شغل به شغلی دیگر میپرد. چرا؟ چون میخواهم زندگیام معنا داشته باشد. چرا؟ تا بتوانم شاد زندگی کنم. چرا؟ زیرا این چیزی است که در زندگی بسیار مهم است.
فراموش نکنید که گاهی باید سبک سوالهای خود را تغییر دهید تا به جای شرایط بیرونی، بیشتر روی ویژگیها و خواستههای درونیتان متمرکز شوید. پرسیدن سؤالهایی نظیر «چرا این کار حقوق خوبی برایم دارد و به من شانس رشد میدهد؟» سودی برای شما ندارد، چون نکات بسیار مهمتری وجود دارد که در سؤالهای اینچنینی به آنها پرداخته نمیشود.
از غرایزتان پیروی کنید
تحقیقات نشان می دهد که افرادی که حتی با وجود اطلاعات کم سریع تصمیم میگیرند، رضایتمندی بهتری نسبت به کسانی دارند که بیشتر تحقیق کرده و هر گزینه را با دقت بررسی میکنند. همانطور که حدس میزنید، بخشی از این موضوع بهخاطر اضطرابی است که یک مشکل یا مسئله ذهنی در درازمدت برای فرد ایجاد میکند، اما بخش عمده آن به نحوه عملکرد مغز شما مربوط می شود.
ذهن هوشیار شما فقط می تواند بهطور همزمان بین 5 تا 9 فکر را در خود جای دهد. بنابراین هر مشکل پیچیده با پارامترهای زیاد (بهطور متوسط 7 عامل) میتواند بخش هوشیار مغز شما را به دردسر بیندازد و کارکرد آن را مختل کند که نتیجه طبیعی آن گرفتن تصمیمهای ضعیف است.
اما بخش ناهوشیار یا ناخودآگاه مغز ما در بررسی مشکلات پیچیده بسیار بهتر عمل می کند. افرادی که بهظاهر تصمیمهای سریع میگیرند، به جای اعتماد به ذهن هوشیار یا خودآگاه خود که در برابر مشکلات پیچیده محدودیت های زیادی دارد، در اصل به کاری که ذهن ناخودآگاهشان انجام میدهد، اعتماد می کنند.
انتخاب حق شماست
فرقی نمیکند از چه روشی برای رسیدن به نتیجه استفاده میکنید، چون احساس مالکیت نسبت به انتخابی که کردهاید، تاثیر بسیار زیادی روی رضایتمندی شما از نتایج آن تصمیم دارد. اگر تحت فشارهای بیرونی تصمیمی بگیرید، یا کنترل شرایط در دست شما نباشد، حتی با وجود به دست آوردن نتایج مثبت، ممکن است احساس نارضایتی داشته باشید. درحالیکه پذیرش مسئولیت کامل در قبال تصمیمها، میتواند یک شکست را مانند یک پیروزی ارزشمند جلوه دهد، چون شما میدانید که تمام تلاشتان را انجام دادهاید و تجربیات ارزشمندی برای آینده به دست آوردهاید.