جهان در حال تغییر است و این تغییرات در کسری از ثانیه اتفاق میافتند؛ آنقدر سریع که شما حتی فکرش را هم نمیکنید!» جهان شتاب گرفته است...
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فناوری و نوآوری، «جهان در حال تغییر است و این تغییرات در کسری از ثانیه اتفاق میافتند؛ آنقدر سریع که شما حتی فکرش را هم نمیکنید!» اینها را ادی اوبنگ میگوید که بیش از یک دهه است در زمینه روشهای کسب موفقیت در کسب و کارهای نوآورانه فعالیت میکند. او در یکی از سخنرانیهایش ما را با سه تغییر مهم دنیا در عصر جدید آشنا میکند تا با مفهومی آشنا شویم که او نامش را «شکست هوشمند» گذاشته است.
من همه شش ماه گذشته را در سفر گذراندهام. فکر کنم حدود 60 هزار مایل سفر کردهام اما لحظهای هم میز کارم را رها نکردهام. علت این که توانستهام چنین کاری را انجام دهم، این است که من در اصل دو نفر هستم. درست است که به نظر میرسد یک نفر باشم اما در واقع دو نفرم. من «ادی» هستم که الان اینجاست و همزمان، شخصیت دوم من یک آواتار مربعی سبزرنگ بزرگ با اسم نام مستعار «فرانک سایبری» است.
این کاری است که من واقعا به آن مشغولم. میخواهم، در صورت امکان، حرفم را با یک سوال شروع کنم چون کار من تجارت است، بنابراین تمرکز روی نتیجه خیلی مهم است. من خیلی روی این سخنرانی وقت گذاشتم چون با خودم فکر میکردم که درباره چه موضوعی سخنرانی کنم؟ باید چکار کنم؟ این یک سخنرانی تد (TED) است. خیلی وحشتناک است. چطور باید... بنابراین امیدوارم سطح سخنرانیم برای این فضا مناسب باشد. خب، ادامه بدهیم. ممکن است به این سوال پاسخ بدهید؟ اگر بخواهید، میتوانید جواب آن را فریاد بزنید. سوال من این است: کدامیک از این خطوط افقی بلندتر هستند؟ جواب چیست؟
حاضرین: هماندازهاند.
هم اندازهاند؟ نه، هماندازه نیستند! (خنده حضار) طول این خطها با هم برابر نیست. خط بالایی 10 درصد بلندتر از پایینی است. پس چرا شما به من گفتید هماندازهاند؟ یادتان میآید وقتی شاگرد مدرسه بودیم، آنها همین کلک را به ما میزدند؟ این کار را میکردند تا پارالکس یا اصل اختلاف منظر را به ما یاد بدهند. یادتان هست؟ و وقتی شما با این سوال مواجه شدید، گفتید هماندازهاند ولی اشتباه کردید. یادتان میآید؟ شما این جواب را حفظ کردید و آن را برای 10، 20، 30، 40 سال در ذهنتان نگه داشتید: جواب «هماندازهاند» است. بنابراین وقتی از شما پرسیده میشود طول آنها چه نسبتی دارد، شما جواب میدهید آنها هماندازهاند. اما آنها هماندازه نیستند چون من آنها را تغییر دادهام. و این همان چیزی است که من سعی دارم آن را توضیح بدهم و در قرن بیست و یکم برای ما اتفاق افتاده است.
بعضی افراد یا بعضی چیزها هستند که قوانین مربوط به سیستم جهان ما را تغییر دادهاند. اگر بخواهیم از دیدگاه طنز به این قضیه نگاه کنیم، باید بگوییم این اتفاق درست نصف شب افتاده است یعنی وقتی همه ما خواب بودهایم؛ اما نصف شب 15 سال پیش. درست است؟ شما متوجهش نشدید؟ ولی اساسا کاری که آنها انجام دادهاند این است که تمام قوانین را تغییر دادهاند به طوری که راه مدیریت موفق یک تجارت، یک موسسه یا حتی یک کشور نابود شده است، دگرگون شده است، به صورتی کاملا جدید درآمده است (فکر میکنید شوخی میکنم؛ مگر نه؟) و به صورت یک مجموعه قوانین کاملا جدید درآمده است. شما متوجه این اتفاق شدهاید؟! منظورم این است که شما واقعا متوجه این اتفاق نشدهاید. شما احتمالا... نه، نشدهاید.
ایده ساده من این است که اتفاقی که افتاده و آن اتفاق این است که قرن بیست و یکم واقعی در دور و اطراف ما چندان ملموس نیست، بنابراین به جای آن، ما وقتمان را بر سر این میگذاریم تا به طور منطقی با جهانی که درک میکنیم و میشناسیم، اما دیگر وجود ندارد، ارتباط برقرار کنیم. شما حرف مرا باور نمیکنید. باور میکنید؟ خوب است.
اجازه بدهید شما را به سفری از مجموعه چیزهایی ببرم که نمیفهمم! اگر شما در سایت آمازون (سایت فروش کتاب و فیلم) کلمه «خلاقیت» را جستوجو کنید، چیزی حدود 90 هزار کتاب پیدا میکنید. اگر در موتور جستوجوگر گوگل کلمه «نوآوری + خلاقیت» را جستوجو کنید، 30 میلیون نتیجه دریافت میکنید. اگر کلمه «مشاوره» را هم به آن اضافه کنید، تا 60 میلیون نتیجه را مشاهده خواهید کرد. حواستان با من است؟ به طور آماری، نتیجه میگیریم که از هر 100 هزار ایده، یکی از آنها صرفه اقتصادی دارند یا اینکه 2 سال بعد از پایهگذاری شدن صرفه اقتصادی پیدا میکنند. ولی این بیمعنی است. کمپانیها هیاترئیسه گرانبهایشان را مجبور میکنند سالهای طولانی را صرف آماده کردن پیشبینیهای اقتصادی و تنظیم بودجهای کنند که دیگر بیفایده است یا اینکه پیش از اجرا نیاز به تغییر دارد.
چطور چنین چیزی ممکن است؟ اگر به دیدگاهی که ما داریم نگاه کنید، به این دیدگاه که چطور میخواهیم دنیا را تغییر دهیم، میبینید که نکته اصلی در «اجرا» است. اگر ما دیدگاهی داریم، پس باید آن را عملی کنیم. ما دهههای زیادی را برای پیشرفت و بهبود اجرای ایدهها صرف کردیم و به نظر میرسد که افراد در عملی ساختن ایدهها به مرحله خوبی رسیدهاند. بگذارید یک خانواده پنج نفره را مثال بزنم که میخواهند به تعطیلات بروند. تصور کنید که این خانواده قرار است از لندن به هنگکنگ بروند. چیزی که میخواهم مد نظر داشته باشید، این است که بودجه آنها تنها 3 هزار پوند است. اگر این مورد را با متوسط پروژههای واقعی مقایسه کنم، البته متوسط پروژههای موفق، اتفاقی که نهایتا میافتد این است که این خانواده نهایتا از ماکاسار در سولاوسی جنوبی سر درمیآورند، آن هم در حالی که حدود 4 هزار پوند خرج کردهاند و دوتا از فرزندانشان را هم با خود نبردهاند! چیزی که سعی دارم برای شما توضیح بدهم، این است که چیزهایی وجود دارد که هیچ معنایی برای ما ندارند.
و این قضیه بدتر از این هم میشود. اجازه بدهید این یکی را برای شما توضیح بدهم. این یک متن است و من تنها بخشی را از آن انتخاب کردهام. این متن میگوید: «علیاحضرت، به طور خلاصه، اشتباه در پیشبینی زمان، عمق و شدت بحران به دلیل کمبود خلاقیت و تعداد روشنفکران و نخبگان جامعه است» یا چیزی مثل این. این متن، متن عذرخواهی یک گروه از اقتصاددانان برجسته از ملکه انگلستان است؛ وقتی که پرسید «چرا هیچکس به ما نگفت که بحران دارد از راه میرسد؟» من هیچوقت لقب شوالیهام را نمیگیرم. اما نکته اصلی این نیست. چیزی که باید به خاطر بسپارید، این است که این افراد اقتصاددانانی برجسته هستند؛ تعدادی از باهوشترین افراد روی زمین. میبینید چه چالش بزرگی است؟
این واقعا ترسناک است. دوست و مشاورم «تیم براون» از شرکت IDEO، برای من توضیح داد که طراحی باید بزرگ باشد و حق کاملا با او است. او هوشمندانه این مساله را برای ما توضیح میدهد. او میگوید نحوه تفکر طراحی باید برای چالشهایی که داریم با سیستمهای بزرگی درگیر شود. کاملا حق با او است. و بعد از آن من از خودم پرسیدم «چرا ذهن من همیشه تا این حد بسته بوده است؟» این عجیب نیست؟ اگر همکاری اینقدر جالب است، اگر انجام دادن کارها به شیوه عملکرد متقابل تا این حد شگفتانگیز است، پس چرا ما این نظامهای طبقاتی یا سلسلهمراتب عظیم را ساختهایم؟ در دنیا چه میگذرد؟ میبینید؟! من معتقدم اتفاقی که افتاده این است که ما متوجه تغییری نشدهایم که قبل از این توضیح دادم.
چیزی که در حال حاضر میدانیم، این است که جهان شتاب گرفته. دنیای مجازی همه چیز را با سرعت نور جابهجا میکند. تکنولوژی به همه چیز شتاب ناگهانی میدهد. بنابراین اتفاقی که میافتد، این است که ما این شتاب سرسامآور و تغییرات را دنبال میکنیم. این سرعت در حال بیشتر شدن است و قضیه در همینجا تمام نمیشود. همزمان که مرتکب این اعمال شدهایم، کارهای عجیب دیگر نیز انجام دادهایم. ما جمعیت جهان را طی 40 سال دو برابر کردیم. نیمی از آنها را در شهرها سکونت دادیم و همه آنها را به هم متصل کردیم تا بتوانند با هم در ارتباط باشند. تراکم ارتباطات انسانی در حال حاضر واقعا شگفتانگیز است. نمودارهایی وجود دارند که تمام این انتقال اطلاعات را نشان میدهند. این تراکم اطلاعات واقعا شگفتانگیز است و ما همزمان کار سومی را نیز انجام دادهایم. بعضی از شما که صاحب یک دفتر کار هستید به خوبی این مساله را درک میکنید؛ یک میز کوچک زیر پله. و شما با خودتان میگویید میز کوچک من زیر پلههاست. ولی نه، شما در دفتر مرکزی یک شرکت جهانی نشستهاید؛ تنها اگر به اینترنت متصل باشید! اتفاقی که افتاده این است که ما مقیاسهایمان را تغییر دادهایم. اندازهها و مقیاسهای ما دیگر همان اندازهها و مقیاسهای قبلی نیستند. و علاوه بر آن، هر بار که شما یک پست جدید را توییت میکنید، بیش از یکسوم فالوئرهای شما از یک کشور که کشور خودتان نیست، آن پست را میخوانند.
«جهانی» یک مقیاس جدید است. ما این را میدانیم و مردم حرفهای عجیبی میزنند؛ مثلا «امروز جهان جای آشفتهای است». آیا شما شنیدهاید که کسی حرفهایی از این قبیل بزند؟ مردم از این جملهها به عنوان نوعی کنایه استفاده میکنند. تا به حال به چنین موردی برخورد کردهاید؟ آنها فکر میکنند که این یک کنایه است در حالی که اینطور نیست. این حقیقت است. یادم میآید وقتی یک دانشجوی مهندسی جوان بودم، یک روز برای انجام یک آزمایش به آزمایشگاه رفته بودم که در آن، مسئول انجام آزمایش کار بسیار جالبی انجام داد. کاری که او انجام داد، این بود که یک لوله شفاف برداشت و آن را به یک شیر متصل کرد و جریان آب را باز کرد و گفت متوجه چیزی شدید؟ در این زمان آب داشت با سرعت از درون لوله عبور میکرد. منظور من این است که چیز خارقالعادهای نبود. حواستان با من است؟ آب داشت از مسیر خودش میگذشت. او شیر را در جهت عکس چرخاند و پرسید متوجه چیزی شدید؟ نه. سپس او یک سوزن درون لوله فرو کرد و آن سوزن را به یک مخزن متصل کرد و مخزن را با جوهر سبز پر کرد. حواستان با من است؟ حدس بزنید چه اتفاقی افتاد؟ همینطور که آب در لوله جریان داشت، یک خط سبز باریک در آن ظاهر شد. این خیلی جالب نبود. او کمی شیر را بازتر و این جریان شروع به زیاد شدن کرد. هیچ چیز تغییر نکرد. بنابراین شدت جریان آب را تغییر داد، اما تنها یک خط سبز کند وجود داشت. او کمی جریان را افزایش داد و بعد کمی بیشتر. سپس اتفاق عجیبی افتاد. لرزشی کوچک در این خط به وجود آمد و بعد، وقتی کمی بیشتر شیر را باز کرد، آن خط سبز کاملا ناپدید شد و به جای آن خطوط باریک عجیب و غریب جوهری در نزدیکی سوزن به وجود آمدند. آنها جوهر را به شدت پراکنده میکنند و در حقیقت در آب حل میکنند و رنگ ناپدید میشود. اتفاقی که در لوله افتاد، این بود که یک نفر آن را دگرگون کرد. او قوانین را از جریان خطی به جریان آشفته تغییر داد و آن قوانین دیگر وجود نداشتند. در آن محیط، ناگهان، تمام قوانین جریان آشفته صدق کردند و دیگر قوانین جریان خطی وجود نداشتند. و اگر ما آن جوهر سبز را نداشتیم، هرگز متوجه این قضیه نمیشدیم.
و من فکر میکنم این چالشی است که ما با آن روبهرو هستیم چون یک نفر - که ممکن است شما با تمام تکنولوژی و مهارتتان باشید - سرعت، مقیاس و تراکم ارتباطات را افزایش داده است.
اما حالا باید با این قضیه چکار کنیم؟ خب، ما یا تنها میتوانستیم آن را آشفتگی بنامیم یا تلاش کنیم و یاد بگیریم. بله، یاد بگیریم، اما من میدانم که شما در روزگاری بزرگ شدهاید که به این چیزها جوابهای درست گفته میشد. این را به خاطر جوابهایی که شما به سوال خطوط افقی دادید، میگویم و شما معتقدید این جواب تا ابد باقی خواهد ماند. بنابراین من کمی به طول خط بالایی اضافه کردم که نمایانگر یاد گرفتن است و ما عادت داریم اینگونه این کار را انجام بدهیم. ما میتوانیم چیزهای مختلف را ببینیم، آنها را درک و به طور عملی استفاده کنیم. اینجا جهان است. اما حین شتاب گرفتن جهان چه اتفاقی برای سرعت یادگیری ما میافتد؟ خب، اگر شما برای یک شرکت کار کنید، خواهید دید که کار کردن روی چیزهایی که رئیس شما نظر مثبتی نسبت به آنها ندارد یا در دستورالعمل کاری شما جای نگرفته، بسیار دشوار است و به هر حال، شما هر ماه به دفتر رئیستان احضار میشوید. اگر در یک مرکز تحقیقاتی کار کنید، یک روز شما آنها را مجبور خواهید کرد که این تصمیم را بگیرند و اگر در یک مغازه کار کنید که کارکنان در آن به روند مراتب معتقدند، اوضاع از این هم مسخرهتر میشود چون شما تمام مدت مجبورید صبر کنید تا این روند قبل از اینکه بگویید «اشتباهاتی وجود دارد» متوقف شود. حواستان با من است؟ سرعت تغییرات از سرعت یادگیری بیشتر میشود و این چیزی است که وقتی داشتم درباره قضیه نیمه شب میگفتم، برای شما توضیح دادم.
این اتفاق چه بلایی سر ما میآورد؟ خب، این مساله عکسالعملی را که ما باید در برابرش انجام دهیم کاملا تغییر میدهد. ما اشتباهات زیادی انجام میدهیم. ما مشکلات سال قبل را حل میکنیم، بدون اینکه به آینده فکر کنیم. به این موضوع فکر کنید که مسائلی که در حال حاضر حل میکنید، چه مشکلاتی در آینده به وجود میآورند؟ اگر شما جهانی را که در آن زندگی میکنید درک نکنید، تقریبا غیرممکن است که کاملا در مورد مطلوب بودن نتیجه کارتان مطمئن باشید.
بگذارید مثالی بزنم؛ یک مثال خیلی کوچک. همه رؤسای کمپانیهایی که من با آنها کار میکنم، یا موکلانم، خواهان نوآوری هستند. آنها دنبال نوآوری هستند. آنها به کارمندانشان میگویند «خطر کنید و خلاق باشید!» اما متاسفانه کلماتشان حین جابهجا شدن در هوا برای اینکه به گوش مخاطب برسند، عوض میشوند. این کلمات وقتی به گوش کارمندانشان میرسند، چیزی شبیه این است که «دیوانگی کنید تا من هم بلافاصله اخراجتان کنم». چرا؟ زیرا در دنیای قدیمی، در این محدوده، اشتباه انجام دادن کارها غیرقابل قبول بود. اگر شما کاری را اشتباه انجام میدادید، شکسته خورده بودید. چگونه باید با شما رفتار میشد؟ خب، خیلی سخت چون شما میتوانستید از کسی بپرسید و راهنمایی بخواهید که تجربه کافی در آن زمینه خاص داشت. بنابراین ما جواب را یاد گرفتیم و این را برای 20 تا 30 سال در ذهنهایمان حمل کردیم. حواستان با من است؟ جواب این است که کارهای متفاوت انجام ندهید. و سپس ناگهان ما کارمندانمان را به نوآوری تشویق میکنیم!
میبینید، در حقیقت، دو راه برای شکست خوردن در دنیای نوین ما وجود دارد. اولی این است که شما کاری را انجام میدهید که در آن باید یک روند مشخص را دنبال کنید و این کار خیلی مشکل است. شما دست و پا چلفتی هستید. شما این کار را اشتباه انجام میدهید. باید چگونه با شما برخورد شود؟ احتمالا باید اخراج شوید. در حالت بعدی، شما دارید کار جدیدی را انجام میدهید. هیچکس تا به حال این کار را انجام نداده است. شما آن را کاملا اشتباه انجام میدهید. باید چگونه با شما برخورد شود؟ خب، پیتزاهای مجانی به سوی دفترتان سرازیر میشود! با شما باید بهتر از افرادی که موفق شدهاند، رفتار شود. به این قضیه «شکست هوشمندانه» گفته میشود. چرا؟ چون شما نمیتوانید آن را درون رزومه کاری خود بنویسید.
حسی که میخواهم به شما انتقال دهم، توضیح این است که چرا من 60 هزار کیلومتر از میز کارم دور شدهام. وقتی متوجه قدرت این دنیای جدید شدم، شغل تدریس امن و راحتم را ترک کردم و یک مدرسه اقتصاد مجازی راه انداختم؛ اولین مدرسه جهان در نوع خودش؛ آن هم فقط برای آموزش نحوه انجام این کار. من از برخی از آموختههای خودم درباره بعضی از قوانینی که خودم یاد گرفتم، استفاده کردم. اگر به این موضوع علاقهمند هستید، میتوانید به سایت worldaftermidnight.com مراجعه و اطلاعات بیشتری کسب کنید. اما من خودم به مدت بیش از یک دهه است که این آموختهها را به کار بردهام و همچنان اینجا هستم و همچنان خانهام را دارم و مهمترین چیز این است که امیدوارم به اندازه کافی برای تزریق کمی جوهر سبز در زندگی شما تلاش کرده باشم.
منبع: «ماهنامه دانش بنیان»