تنها
شخصی که روی او کنترل کامل دارید، خودتان هستید. پس وقتی اوضاع آنطور که
مایلید پیش نمیرود، از خودتان بپرسید «چه کار متفاوتی میتوانم انجام دهم
که نتیجه بهتری خلق کنم؟»
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فناوری و نوآوری، "شرکت
شما قصد دارد یک نیروی متخصص جدید استخدام کند. فرمهای درخواست زیادی به
دستتان میرسد و متقاضیان واجد شرایط شناسایی میشود. حالا سر دوراهی
انتخاب قرار گرفتهاید: نفر اول در بهترین دانشگاه درس خوانده و با معدل
بالا فارغالتحصیل شده است و رزومهای بینقص و توصیهنامههایی درخشان
دارد؛ همه چیز عالی به نظر میرسد. نفر دوم در دانشگاهی معمولی درس خوانده
است، سابقه کاری جدی ندارد و مدام از این شاخه به آن شاخه پریده و شغلهای
گوناگونی را تجربه کرده است؛ از صندوقدار گرفته تا پیشخدمت آوازخوان در یک
رستوران. اما به خاطر داشته باشید که هر دو نفرشان برای شغل مورد نظر شما
واجد شرایط لازم هستند. بنابراین سوال این است که شما کدامیک را انتخاب
میکنید؟" آنچه گفته شد بخشی از صحبتهای تد با رجینا هارتلی؛ مدیر منابع
انسانی مشهور در یک سخنرانی پیرامون موفقیت شغلی است، در ادامه متن کامل
این سخنرانی را می خوانید: من و همکارانم یکسری اصطلاح کاملا رسمی و
اداری برای توصیف دو دسته متفاوت از متقاضیان واجد شرایط داریم؛ به گروه
اول «قاشق نقرهای» میگوییم یعنی آنهایی که امتیازاتی کاملا مشخص نسبت به
سایر متقاضیان دارند و موفقیت سرنوشتشان است. گروه دو «خروسجنگی»ها هستند
که باید خودشان را برای مواجهه با اتفاقات جورواجور آماده کنند تا به همین
نقطه برسند. شما همین الان از زبان یک مدیر منابع انسانی شنیدید که آدمها
را تحت عنوان قاشق نقرهای و خروسجنگی طبقهبندی میکند که از نظر
سیاستهای شغلی کار دقیق و درستی نیست و کمی هم مغرضانه به نظر میرسد اما
قبل از اینکه پروانه شغلیام باطل شود، بگذارید که کل قضیه را توضیح
بدهم. هر رزومهای که به دست ما میرسد، بازگوکننده یک قصه است و طی همه
این سالها من چیزهای زیادی درباره آدمهایی به دست آوردهام که تجربیاتشان
مثل لحاف چهلتکه بوده است. به همین خاطر هم هست که وقتی یکی از این
روزمهها به دستم میرسد، قبل از اینکه آن را توی سطل آشغال بیندازم، کمی
صبر و به طور کامل بررسیاش میکنم. مجموعه کارهای عجیب و غریبی که این فرد
در گذشته انجام داده نشاندهنده عدم انسجام، فقدان تمرکز و ویژگی غیرقابل
پیشبینی بودن او است و شاید بتوان آن را نشانه نوعی تقلای متعهدانه علیه
موانع پیش رو دانست و به همین خاطر هم هست که یک خروسجنگی آنقدر شایستگی
دارد که حداقل برای مصاحبه به دفتر شما بیاید. با صراحت میگویم که هیچ
غرضی نسبت به قاشق نقرهایها ندارم. رفتن به دانشگاهی که همه نخبهها
میروند و فارغالتحصیل شدن از آن مستلزم سختکوشی و از خودگذشتگی فراوانی
است، اما اگر همه زندگیتان جوری برنامهریزی شده باشد که به سوی موفقیت در
رشته مهندسی پیش بروید، چطور شرایط دشوار را اداره خواهید کرد؟ در گذشته یک
نفر را استخدام کرده بودم که احساس میکرد چون از یک دانشگاه تراز اول
میآید، انجام بعضی وظایف شغلی برایش کسر شأن است و حاضر نبود به طور موقت
زیر بار انجام کارهای یدی برود تا موقعیت یک عملیات را بهتر درک کند و آخرش
هم استعفا داد. اما در آن روی سکه، اگر تمام زندگی شما جوری محتوم به شکست
بوده باشد، اما شما موفق شده باشید، چطور؟ دلم میخواهد مصرانه از شما تقاضا کنم که
حتما با خروسجنگیها مصاحبه کنید. من خیلی راجع به آنها میدانم چون خودم
یکی از همین خروسجنگیها هستم. قبل از به دنیا آمدنم، پدرم به شیزوفرنی
پارانویید مبتلا شد و علیرغم هوش بالایش نتوانست هیچکدام از شغلهایش را
طی سالهای بعد حفظ کند. بخشی از زندگی ما شبیه «آشیانه فاخته» بود، یک
بخشش شبیه «بیداریها» و بخش دیگر عین «ذهن زیبا». من چهارمین فرزند از پنج کودکی بودم که
توسط یک مادر تنها و در محله خشن بروکلین در نیویورک بزرگ شدم. ما هیچوقت
در خانهمان ماشین یا لباسشویی نداشتیم. حتی در بیشتر دوران کودکیم
خانهمان تلفن نداشت. به همین خاطر انگیزه من برای فهم رابطه میان موفقیت
تجاری و استخدام خروسجنگیها بسیار زیاد است زیرا زندگی من خیلی ساده
میتوانست با چیزی که در حال حاضر هست، کاملا متفاوت باشد. وقتی با افراد
موفق در کسب و کارهای مختلف ملاقات کردم و شرححال رهبران بسیار قدرتمند
دنیا را خواندم، متوجه برخی شباهتها شدم. برخی از این افراد دشواریهای زودهنگامی
را در قالب تنگدستی، طرد شدن، مرگ یکی از والدین در دوران کودکی، ناتوانی
در یادگیری و خشونت تجربه کردهاند. خط فکر سنتی این است که ضربههای روحی
در دوران کودکی به ناراحتی روحی منجر میشود، اما مطالعات انجام شده در
مورد روند سوءعملکرد افراد نتایج غیرمنتظرهای داشته است به طوری که به
نظر میرسد حتی بدترین شرایط هم میتواند به رشد و دگرگونی یک فرد بینجامد؛
پدیدهای خلاف عقل و قابل توجه که دانشمندان آن را رﺷﺪ ﭘﺲ از ﺳﺎﻧﺤﻪ
مینامند. یک مطالعه اختصاصی برای اندازهگیری تاثیر
میزان بدبختی و فلاکت دوران کودکی بر عملکرد دوران بزرگسالی نشان داده است
که از میان 698 کودکی که در این مطالعه شرکت و در کودکی شرایط بسیار سخت و
دشواری را تحمل کردهاند، یک سومشان در بزرگسالی زندگی موفق، سالم و موثری
داشتهاند؛ یعنی علیرغم همه مشکلات و دشواریهای زندگی باز هم
توانستهاند به موفقیت برسند. این رزومه را در نظر بگیرید؛ والدین فعلی
این شخص او را به عنوان فرزندخوانده قبول کردهاند. او هیچوقت کالج را
تمام نکرده و تاکنون تغییرات شغلی زیاد داشته است. به طور موقت یک سال از
زندگیاش را در هند گذرانده و بدتر از همه اینکه مشکل خوانشپریشی داشته
است. آیا شما چنین آدمی را استخدام میکردید؟ این شخص استیو جابز است. در مطالعهای که روی موفقترین کارآفرینان
دنیا انجام شده، مشخص شده است که تعداد قابل توجهی از آنها دچار اختلال
خوانشپریشی هستند. در ایالات متحده 35 درصد از کارآفرینهای تحت مطالعه
خوانشپریشی دارند اما آنچه قابل توجه است، این است که در میان این
کارآفرینها کسانی که رﺷﺪ ﭘﺲ از ﺳﺎﻧﺤﻪ را تجربه کردهاند، امروز ناتوانی
خود را در خواندن یک مشکل مطلوب میدانند که مزیتی را برایشان فراهم کرده
تا شنوندگان بهتری باشند و به جزئیات بیشتر توجه کنند. آنها فکر نمیکنند
آنچه هستند بدبختیشان است چون باور دارند که آنچه هستند، به خاطر
مشکلاتشان است. این افراد، آن ضربه و دشواریهای ناشی از آن را به عنوان
عناصری کلیدی در موفقیت خود در نظر میگیرند و میدانند که بدون وجود چنین
تجربهای شاید آن زور بازو و دل و جرات لازم را برای موفق شدن به دست
نمیآوردند. من همکاری دارم که کل زندگیاش در نتیجه
انقلاب فرهنگی چین در سال 1966 زیر و رو شده بود. والدین او
در 13 سالگیاش، در حومه شهر اسکان داده شدند. آن زمان مدارس تعطیل بودند و
او مجبور بود به تنهایی گلیمش را در پکن از آب بیرون بکشد تا این که
در 16 سالگی برای خودش شغلی در یک کارخانه پوشاک پیدا کرد. اما او به جای
پذیرفتن سرنوشتش، تصمیم به ادامه تحصیلات رسمی خود گرفت. سالها بعد، وقتی
چشمانداز سیاسی تغییر کرد، او از آزمون سخت گزینش دانشگاهها مطلع شد و
تنها سه ماه وقت داشت تا کل درسهای دوره متوسطه را بخواند. پس هر روز که
از کارخانه برمیگشت، بعد از چرت کوتاهی، تا 4 صبح درس میخواند و باز سر
کار میرفت و این روند را به مدت سه ماه ادامه داد. این کار را کرد و موفق
هم شد. تعهدش به تحصیلات خللناپذیر بود و هرگز امیدش را از دست نداد. او
الان مدرک فوقلیسانس دارد و دخترانش هر کدام از هاروارد و کورنل
فارغالتحصیل شدهاند. ما خروسجنگیها با این رویکرد پیش
میرویم که تنها شخصی که روی او کنترل کامل داریم، خودمان هستیم. پس وقتی
اوضاع آنطور که مایلیم پیش نمیرود، از خودمان میپرسیم «چه کار متفاوتی
میتوانم انجام دهم که نتیجه بهتری خلق کنم؟» خروسجنگیها مفهومی از هدف
دارند که نمیگذارد از خودشان ناامید شوند به طوری که اگر از فقر و یک پدر
دیوانه و چندین زورگیری جان سالم به در برده باشند، از پس «چالش در کسب و
کار» هم بر میآیند. مگرنه؟ مثل آب خوردن است. خروسجنگیها میدانند که شوخطبعی باعث گذر از دورانهای دشوار میشود و خنده به شما کمک میکند که دیدگاهتان را تغییر دهید. و سرانجام، موضوع روابط انسانی پیش
میآید. کسانی که بر فلاکت غلبه کردهاند، بهتنهایی این کار را انجام
ندادهاند. آنها جایی در طول مسیرشان افرادی را مییابند که بهترین
ویژگیهایشان را کشف و روی موفقیتشان سرمایهگذاری میکنند. داشتن کسی که
بتوانید فارغ از همه چیز روی او حساب کنید، در غلبه بر مصیبتها و مشکلات
ضروری است. من خوششانس بودم که در نخستین شغلم، بعد از پایان کالج، ماشین
نداشتم و مسیر بین دو پل نیویورک را با اتومبیل زنی که دستیار رئیسم بود،
طی میکردم. او کارم را زیر نظر داشت و تشویقم میکرد روی آیندهام تمرکز
کنم و در گذشته زندگی نکنم. در طول مسیر آدمهای زیادی را ملاقات کردهام
که من را از بازخوردهای بیرحمانه اما صادقانه، پند و اندر و زیر پر و بال
خود گرفتن بینصیب نگذاشتهاند. آن آدمها اهمیتی نمیدهند که من زمانی به
عنوان یک پیشخدمت آوازخوان کار کردهام تا خرج تحصیلم را در کالج به دست
بیاورم. پس به پرسش اولیه من برگردیم؛ شما روی چه
کسی شرط خواهید بست: قاشق نقرهای یا خروسجنگی؟ من میگویم حریف دستکم
گرفته شده را انتخاب کنید که سلاح مخفیاش شور و اشتیاقی است که برای
رسیدن به هدف دارد. خروسجنگی را استخدام کنید.