به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فناوری و نوآوری، تطابق محصول با بازار را بسنجند (Product-Market Fit) و از توازن مدل کسب و کارِ خود (Business Model Fit) مطمئن شوند. تعریف استارت آپ نیز همین است، یعنی گروهی که مرتب در حال تجربه کردن و تغییر مولفه هایی است تا به یک مدل کسب و کار مقیاس پذیر و اقتصادی برسد. این یعنی آزمون مرتب مجهولات و یادگیری تا جایی که به تجربه شخصی یا با تکیه بر تجربه های تکرارپذیر دیگران به یک مدل کسب و کار پایدار می رسید؛ این آموخته ها جزء ارزشمندترین دارایی های اولیه هر استارت آپی است که باید مستقل از بنیانگذار، هم بنیانگذاران و کارکنان اولیه به صورت مناسب سازمان دهی و نگهداری شود.
جایگاه استارت آپ ها در اقتصاد دانش بنیان
جای هیچ بحثی نیست که اقتصاد دانش بنیانِ امروز دنیا بر محور مدلهای جدید کسب و کار، کارآفرینی و شرکت های نوپایی می چرخد که به سرعت در حال رشد و توسعه هستند. از ۱۵۰۰۰ میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی ایالات متحده به عنوان بزرگترین اقتصاد دنیا در سال ۲۰۱۵، نزدیک به ۱۰۰۰ میلیارد دلار آن مربوط به تنها ۹ شرکت فناور و نوآور بوده است؛ از طرفی، استارت آپ ها یا شرکت های نوپا، نقش پررنگی در ایجاد فرصت های شغلی بازی می کنند. تعاریف متعددی از استارت آپ ها ارائه شده است؛ ما به تعریف زیر بسنده می کنیم: یک استارت آپ، کسب و کاری است که معمولا حول محور فناوری شکل می گیرد و پتانسیل رشد بالایی دارد. نکته کلیدی در این تعریف، همان پتانسیل رشد بالاست. مقیاس پذیری و رشد از مشکلات مهم استارت آپ ها هستند.
مشکل از زمان رشد خودنمایی می کند
در مراحل اولیه یک استارت آپ، اندازه تیم معمولا کوچک است (کمتر از ۱۰ نفر). بنیانگذاران فنی استارت آپ به معماری محصول/خدمت اقدام می کنند و تمام زیر و بم آن را می دانند. به خاطر این که تیم کوچک است، هسته اصلی به راحتی در دسترس هستند و می توانند پاسخگوی هر سوالی باشند. فرایندهای کاری هم شامل مجموعه مشخصی از فعالیت های توسعه محصول، بازاریابی و فروشِ آن است که توسط همان تیم انجام می شود. خُب! تا این جا مشکلی وجود ندارد. مشکل دقیقا در زمانِ شروع رشد پیدا می شود:
استارت آپ به حالت پایداری رسیده و می خواهد رشد خود را شروع کند، یعنی تکرار و تکرارِ مدل موفقِ کسب و کارِ تثبیت شده در مقیاس بزرگتر. این مقیاس بزرگتر نیاز به استخدام و ایجادِ واحدهای جدید دارد. تیم توسعه بزرگتر می شود، تیم های تخصصی جدید مثل کیفیت، پشتیبانی مشتری و … شکل می گیرد که تا کنون وجود نداشته اند. شواهد متعددی وجود دارد که زمانی که یک تیم از ۵ نفر بزرگتر شده و به ۱۰ نفر نزدیک می شود، اتفاقات بدی می افتد، شما باید همواره زمان بیشتری به هماهنگی اختصاص بدهید و زمان کمتر و کمتری برای کارهای اصلیِ کسب و کار شما باقی می ماند! اینجاست که شما نیاز دارید کارها را همان گونه که توسط هسته اولیه انجام می دادید توسط نیروهای جدید هم انجام بدهید. جواب مشخص است: نیروهای جدید باید همان چیزهایی را بدانند که هسته اصلی می دانسته و روابط و تعاملات باید به گونه ای باشد که تضمین دسترسی به دانش و آگاهی هم تیمی ها را مثل قبل فراهم کند. این جاست که شما باور می کنید مدیریت دانش برای یک استارت آپ از نان شب هم واجب تر است.
در ادامه با هم دقیق تر ببینیم چرا یک استارت آپ باید به مدیریت دانشِ خود بی توجه نباشد:
الزام اول برای مدیریت دانش در استارت آپ ها: نایاب شدن خبره های اولیه
در مراحل اولیه یک استارت آپ، بنیانگذاران و ایده پردازانِ اصلی در دسترس هستند و وقت کافی دارند، از طرفی تعداد افرادی هم که به آن ها مراجعه می کنند کم است؛ اما همین که تعداد افراد زیاد می شود، تنها مرجع دانشِ سازمانی همان نفرات اصلی هستند که تبدیل به یک منبع کمیاب می شوند و مراجعه به آن ها بسیار زیاد می شود. این امر، بهره وری آن ها را به شدت پایین می آورد و آن ها را روی حواشی متمرکز می کند.
الزام دوم برای مدیریت دانش در استارت آپ ها:به کارگیری نیروهای جدید
نیروهای جدید، خصوصا در بخش های تخصصی مثل توسعه نرم افزار، مثل یک خوره وقت حرفه ای ها را می گیرند و آن ها را فلج می کنند. این وضعیت باعث می شود این نیروها در بلند مدت نیز وابسته به حرفه ای ها بمانند. مطالعات نشان می دهد حداقل ۲۰% از زمان کارکنان صرف پیدا کردن پاسخِ سوال هایی می شود که پیش از این پاسخ داده می شود. متمرکز کردن این پرسش و پاسخ ها، راندمان را بالا می برد و هزینه های بالاسری کسب و کارِ نوپا را کاهش می دهد.
الزام سوم برای مدیریت دانش در استارت آپ ها: خروج کارکنان و از دست رفتن دارایی های دانشی
استارت آپ ها در مرحله رشد در معرض خطرِ خروجِ کارکنان هستند. به خصوص اگر یکی از بنیانگذاران یا طراحان اصلیِ کسب و کار اقدام به خروج نماید احتمالا بخش مهمی از دارایی های فکری و دانشی شرکت را نیز با خود می برد. افرادی که باقی می مانند باید حدس بزنند طراحی محصول چگونه بوده و منطق پشتِ برخی تصمیمات در مورد محصول چه بوده است. در بهترین حالت باید چرخ را دوباره اختراع کنند، در بدترین حالت حدس های اشتباه، شرکت را به چالش می کشد. دارایی فکری و دانشی در یک استارت آپ، یکی از دارایی های بسیار حیاتی است که عموما استارت آپ ها توان تحمل از دست دادنِ آن را ندارند.
الزام چهارم برای مدیریت دانش در استارت آپ ها: زمانِ رساندن محصول به بازار (Time to Market)
یک شرکتِ نوپای فناوری محور می تواند سرمایه های بالایی جذب کند و افراد بسیار باهوشی در اختیار بگیرد اما به دلیل عدمِ مدیریت صحیح دانش و اطلاعات در پروسه تبدیل ایده به محصول و رساندن آن به بازار، به قهقرا برود. همه می دانیم که محصولات مشتری مدار، در یک چرخه مستمر شکل می گیرند و تکامل پیدا می کنند، که هر دور اجرای چرخه، محصول را به بازار نزدیک تر می کند، اگر شکست ها، موفقیت ها، ریزه کاری ها، و درس آموخته های ناشی از هر چرخه به درستی ثبت و ضبط نشده و در دورهای بعدی توسعه محصول مورد استفاده قرار نگیرد، زمان رسیدنِ محصول به بازار طولانی تر می شود و این یعنی افزایش ریسک و احتمال شکست کل کسب و کار؛ چرا که هزینه ها بالا می رود، فرصت های بازار از دست می رود و افراد خسته می شوند!
الزام پنجم برای مدیریت دانش در استارت آپ ها: مشتری انرژی می گیرد
هر استارت آپی که محصول خود را به صورت موفقیت آمیز به بازار عرضه کند، با حجم قابل توجهی از درخواست ها اعم از پشتیبانی، سوال و … از سوی مشتریان مواجه می شود. برخی از شرکت های نوپا حتی به ایجاد مراکز تماس روی می آورند و آن را به خوبی تجهیز می کنند. قلبِ عملکردِ یک مرکز تماس، استفاده بهینه از دانشِ سازمانی برای پاسخ گویی به مشتری است؛ یعنی یک سوال فقط یک بار از سوی خبره ها پاسخ داده شود. این جا مدیریت دانش تنها پاسخ مناسب برای افزایش راندمان و جلوگیری از فلج شدن سازمان به خاطر فشار مشتریان خواهد بود.