به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فناوری و نوآوری، متن کامل یادداشت پرویز کرمی؛ مشاور معاون علمی و فناوری رئیس جمهور و دبیر ستاد توسعه فرهنگ علم فناوری و اقتصاد دانش بنیان معاونت علمی بدین شرح است:
در سالهای اخیر، بسیاری از مفاهیم فرهنگی و اقتصادی تغییر کردهاند و مصادیقشان عوض شده است. خصوصا زبان ترجمه باعث شده است که تلقی جدیدی از مفاهیم و تعابیر قدیمی داشته باشیم. در زبان فارسی هنر به معنی «نیکمرد» بود که رفتهرفته معادل فضیلت قرار گرفت. هر کجا در شعر یا نثر قدیمی به هنر برمیخوریم باید آن را فضیلت و فن و نیکویی معنا کنیم؛ اما در مواجهه با فرهنگ و تمدن غربی، مترجمین هنر را مقابل Art نشاندند و آن را به هنرهای هفتگانه تعبیر کردند.
درواقع زبان ترجمه باعث شده است که
مفهوم و مصداق هنر در ذهن ما فارسیزبانها تغییر کند و به جای آن «آرت»
بنشیند. یکی از گرفتاریهای جدی ما در امر گفتمانسازی علم و فناوری و
همچنین فرهنگسازی اقتصاد دانشبنیان و کارآفرینی و نوآوری، همین است که
علیرغم استفاده از تعابیر قدیمی، از آنها مفاهیمی مراد میکنیم که در
تذبذب نو و کهنهاند و ما را دچار سوءتفاهم و کجفهمی میکنند. سادهترین
مثال دمدستیاش همین تعبیر «توسعه» است.
توسعه همخانواده است با وسعت و
معنی لغویاش همین گستردگی و وسیع شدن است، اما در عالم اقتصاد ما آن را
معادل Development به کار میبریم. به هیچ وجه
دولوپمنت به معنی وسعت پیدا کردن و پهن شدن نیست. نزدیکترین تعبیر به آن
ظهور است و البته ظهوری که در دنیای عکاسی به کار میرود نه، ظهوری که در
مباحث فلسفی و عرفانی، فیلسوفان و عارفان به کار میبرند. درواقع معنی
ابتدایی توسعه یعنی به ظهور رسیدن امکانات و تواناییها و نیروهایی که
مکتومند. به تعبیری یعنی به فعل رسیدن قدرتهایی که بالقوه در دست داریم.
البته اهل فن و دانشآموختگان اقتصاد و سیاست میدانند توسعه چیست و وقتی
در کلام خود از توسعه صحبت میکنند، میدانند از چه چیز صحبت میکنند، اما
خیلیها که میخواهند از معنی لفظ پی به باطن آن ببرند، بیراهه میروند و
دچار اشتباه میشوند و فکر میکنند اگر کار خود را وسیع کنند و بساط خود را
به پهنای کشور بگسترانند، پس توسعه را محقق کردهاند. برای همین هم هست که
توسعه کمی را مقدم بر توسعه کیفی میدارند. یکی دیگر از گرفتاریهای ما در
فرایند توسعه اقتصادی بحث کار و کارآفرینی است.
در ذهن عموم ما کار و کارگری معادل همند و توقعمان این است که مردم برای
کار از خانه بیرون بزنند، به قدرت بازو یا فکر، چیزی را بسازند یا جابهجا
کنند یا خدمتی ارائه دهند و کالایی بفروشند. حتی در لایههای پنهان ضمیر
خود کارمندی را کار واقعی نمیدانیم. قدیمیها معتقد بودند، مرد واقعی کسی
است که اگر روی دوشش بزنند گرد و خاک بلند شود. در فرهنگ دینی هم کار یعنی
زراعت یا پیشهوری یا بازار یا... اگر امیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید
بزرگترین تفریح مرد کار است، منظورشان همان کاری است که با تلاش بدن همراه
است و خیرش به دیگران میرسد. برای همین هم هست که وقتی سیره حضرت را
مطالعه میکنیم میبینیم که علیرغم تمکن مالی و موقعیت اجتماعی، چاه
میکندند، به دست خود نهال خرما میکاشتند، آبیاری میکردند و... در ذهن ما
کار معادل عرق ریختن و زحمت کشیدن است. کار بیزحمت، اجر و مزدی هم ندارد.
در واقع کار نقطه مقابل تنبلی است و مزد حلال به تنبل نمیرسد. حتی در فرهنگ متعارف نیز، در تلقی عمومی، چیزهایی مثل امضا کردن یا در جلسه شرکت کردن یا فکر کردن و از این قبیل، کار به حساب نمیآید. این همه بار منفی که بر عبارت جلسه و امضا تحمیل شده، نشانگر همین است که جامعه هنوز با مفهوم قدیمی کار مانوس است و کار به معنی جدید را کار به حساب نمیآورد. کارآفرین هم در تلقی عمومی کسی است که کارخانه میزند، تولید میکند، کارگران را بر سر کار میگمارد، به آنها مزد میدهد و... اگر به قانون کار جمهوری اسلامی مراجعه کنید، دقیقا میبینید که فعالیتهای فضای مجازی و تولید محتوای دیجیتال مانند راهاندازی و اداره فیسبوک، گوگل یا تلگرام و از این دست کارها، کار به حساب نمیآیند، مدیرانشان هم کارآفرین نیستند.
زاکربرگ دقیقا چه چیز تولید میکند؟ کارکنانش برای او چطور عرق میریزند و زحمت میکشند؟ ماده اولیه کار او چیست و از کجا میخرد؟ تولیدش چیست و چطور میفروشد؟ حتی به لحاظ شرعی نیز نیازمندیم تا فقها با معانی جدید کار و کارآفرینی آشنا شوند و احکام جدید صادر کنند. مثلا در بحث بازرگانی، بازرگان از جابلقا متاعی میخرد، رنج سفر متحمل میشود و مخاطرات بسیاری را پشت سر میگذارد تا نهایتا به جابلسا برسد. در بازار جابلسا، او حق ندارد متاع خود را به هر قیمتی که خواست بفروشد. شرع و عرف به او اجازه میدهند تا به پاس زحمت و سرمایهاش درصدی روی متاعهای خود بکشد و بفروشد.
مثلا فولاد را از هند به n تومن بخرد و در ایران با 10 درصد به علاوه n بفروشد. چلوکبابی به اختیار خودش نیست که روی اغذیه قیمت بگذارد. مواد اولیه به علاوه زحمت آشپز به علاوه خدمات رستوران به علاوه هزینههای جانبی فرمولی در اختیار او میگذارد تا چلوکبابش را بفروشد؛ اما صاحب اینستاگرام از این فرمول تبعیت نمیکند و اصلا چیزی تولید نمیکند که بخواهد بفروشد. درواقع او از چیزی که اصالتا متعلق به او نیست، پول در میآورد و «کار» میآفریند. در اینجا ما با بحث قدیمی و مهم مالکیت مواجه میشویم. صاحب فیسبوک دقیقا مالک چه چیزی است و چه چیزی را دارد میفروشد؟ میگویند کارآفرینان نوین درآمدشان از طریق رانت است.
اطلاعات یا «فضا»یی را اجاره میدهند و پول درمیآورند. آیا آنها مالک این اطلاعات و این فضا هستند و استحقاق فروش یا اجاره آنها را دارند؟ بعضی شرکتها رسما از «هیچچیز» پول درمیآورند. در اواخر دهه هشتاد و در ابتدای دهه نود شمسی، بعضی از شرکتهای معاملات ملکی، زمین و خانه و ویلاهای بینالمللی میفروختند. در دوبی یا مشهد یا اسپانیا و ترکیه، سرمایهگذاری کرده بودند که شهرک بسازند و آباد کنند؛ اما در موقع معامله، آنها چیزی جز «پیکسل» به مشتری نشان نمیدادند. در واقع عکس حلوای نسیه نشان میدادند و پول میگرفتند. خریداران تصاویری رویایی از باغهای مصفا و رودهای زلال و غرفههای بهشتی با تمام امکانات میدیدند که - لااقل در آن زمان - وجود خارجی نداشت. البته قول میدادند که این تصاویر انتزاعی را سر موعد قرارداد انضمامی کنند و تحویل دهند، اما در موقع معامله، مردم خام پیکسل میشدند و قرارداد میبستند.
امروز خیلی از کارهای پردرآمد چیزی جز پیکسلهای چشمنواز نیستند، اما مشتریها حاضرند برای همین پیکسلها پول بدهند. منتها سوال اینجاست که آیا قوانین مربوط به مالکیت در مورد پیکسل هم صدق میکند؟ یک مثال دیگر بزنم تا دریابید چقدر همهچیز نسبت به گذشته - نه گذشتههای دور بلکه نسبت به ده، بیست سال پیش - تغییر کرده و ما هنوز نتوانستهایم خود را با آن منطبق سازیم. تا همین چند سال پیش در شهر ما دکانهایی بود که به آن سمساری میگفتند. سمسار به خانه مردم میرفت و اشیای کهنه آنها را میخرید. بعد این اشیا را تعمیر و نگهداری میکرد تا برایش مشتری پیدا شود. سمسار از همین خرید و فروش سودی به چنگ میآورد و روزگار میگذراند. الان اما سمساریهای دیجیتال نه مغازه دارند و نه در آنها خرید و فروشی صورت
میگیرد.
سمساری دیجیتال یعنی «فضا»یی انتزاعی که یکی میفروشد و یکی میخرد. این وسط سود قابل ملاحظه به صاحب فضا میرسد؛ اما این فضا کجاست و مالکش کیست؟ عین این سوال را میشود درباره یاهو و جیمیل پرسید. ایمیلهای ما کجا هستند و یاهو چطور و با چه ساز و کاری صاحب آن «جا» شده است؟ منظورم از طرح این سوالات این نیست که بخواهم در اقتدار مالی شرکتهای جدید تشکیک کنم - هر چند جای بررسی دارد - اما منظورم این است که علیرغم استفاده از عبارتهای قدیمی لازم است که متفطن این معنا شویم که معناهای جدیدی بر این عبارتها بار شدهاند. امروز یک جوان پانزده ساله میتواند، بهتنهایی و بدون دفتر و دستک، در فضای مجازی مثلا تلگرام «کار» کند و «پول» دربیاورد. میتواند با پیژامه در کنج منزلش بنشیند و از «هیچ»، رسما از هیچ، پول دربیاورد. کما اینکه چند تا از سایتها و کانالهای تلگرامی که صرفا متکی به نوآوری و خلاقیت و ایدههای نو هستند، جزو پردرآمدترین کارهای سایبری به حساب میآیند.
کار و کارآفرینی امروز وابستگی تام و تمام دارد به خلاقیت و ایده و البته پشتکار. تجارت الکترونیک (E-Commerce) حالا همه دنیا و وجوه زندگی مردم را تحت تاثیر خود قرار داده است. مبالغ حیرتانگیزی در این نوع تجارت جابهجا میشود و ما همچنان صاحبان سودهای کلان این عرصه را آدمهایی میبینیم که فقط پیکسل به مردم نشان میدهند و صاحب هیچ کالایی نیستند. «آمازون» دارد دنیا را میبلعد. در همین راستا فناوریهای مالی (Financial technology) یا به تعبیری «فینتک» عرصه را برای صاحبان پیکسل و ایده، فراخ کرده و جاده جولانشان را هموار ساخته است. بورس ایده و اختراع یا بازار داراییهای فکری راه افتاده و هر روز دارد رونق بیشتری میگیرد. بازاری که در آن کالا و حاصل کار به صورت کلاسیک و سنتیاش نمیبینیم، فکر میبینیم و خیالی که باید دیگری بیاید و به واقعیت تبدیلش کند، اما چه پولهایی که منتظر پرداخته شدن برای همین به تعبیر عام، «فکر و خیال»، است.
پول این دنیا نیز عوض شده و مجازی شده است. بیتکوین (Bitcoin) یک نوآوری اینترنتی با کارکرد مشابه پول بیپشتوانه یا حکومتی است و روز به روز هم به ارزش آن اضافه میکنند. همین حالا یکجورهایی دنیا دارد روی چرخهای ناپیدای فناوریهای همگرا (NBICS) شامل نانو، بایو، فناوری اطلاعات، علوم شناختی و علوم اجتماعی میچرخد. فناوریهایی که باز هم در تعریف عمومی، شکل کار و عرق و گرد و خاک و رد و بدل کالا و حتی پول فیزیکی به خود نمیگیرد و البته توانایی برای به اجرا درآوردن ایدهها هم مهم است. فیالمثل اگر خلاقیت و ایده و توانایی نوآوری را از شرکتهای مایکروسافت و والتدیسنی و... بگیرید، دیگر این شرکتها قادر نخواهند بود چنین سریع و بیحساب پول دربیاورند.
اتفاقا چیزی که در فرهنگ ما روی آن کم کار شده و کمتر به آن بها داده شده، همین نوآوری و خلاقیت و ایدهپردازی فناورانه است. همین الان چند شرکت خلاق و نوآور یا دانشبنیان صرفا مبتنی بر به اجرا درآوردن ایدههای نوآورانه توانستهاند به درآمدهای بالا برسند. خود این موفقیتها گواهی میدهند که زمینه برای شیفت پارادایم از کار و کارآفرینی به مفهوم سنتی به کار و کارآفرینی نوآورانه به مفهوم جدید فراهم است. البته باید قوانین و ادبیات و پیوست فرهنگی اجتماعی مربوط به این تلقیهای جدی را اصلاح کنیم و امکان رشد و توسعه «کار» را فراهم آوریم.
حقیقت این است که جز از این راههای
جدید و مبتنی بر آیسیتی و فناوری اطلاعات نمیتوانیم معضل بیکاری را حل
کنیم و اشتغال و تولید ثروت را بالا ببریم. سرمایهگذاری روی نیروی انسانی
خلاق و نوآور، اهمیت دادن به ایدههای نو و فراهم کردن فضا و زیرساخت لازم
برای عملی کردن ایدهها و حتیالمقدور آمادهسازی و مقاومسازی جامعه و
منتوری و راهنمایی جوانان در برابر ریسکهای اقتصادی میتواند در این شیفت
پارادایم کمکمان کند؛ اما گفتن یک نکته ضروری است. چیزی در بیرون عوض
نمیشود، مگر اینکه قبلش در ذهن و ضمیر ما عوض شود. برای ما ضروری است
ذهنیت خود را از مفاهیم ابتدایی مثل پول، کار، کارآفرینی، ثروت، مالکیت،
زحمت، تعهد اجتماعی و از این قبیل تغییر دهیم و فرزند زمان خویشتن باشیم.
قطعا نمیتوانیم با ذهنیت صد سال قبل به استقبال هزار و چهارصد برویم.
زندگی و کار در هزار و چهارصد، محتاج فکر و ذهنی است که متعلق به هزار و
چهارصد باشد.