همچو عزم سفر هند که در دلها هست/ شوق دیدار تو در هیچ سری نیست که نیست ...
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فناوری و نوآوری، پیش از ایام پرالتهاب زلزله در استانهای غربی میهن، در یکی از
رسانهها، گزارش و مباحثی سرشار از کذب و تندی را مشاهده کردم که شخصی
ملتهب، مشغول بیان مطالبی منقلب بود؛ به عبارت دیگر، با اعتماد به نفسی
عجیب، کلمات اتهامآلودی را استخدام میکرد و با تأکید بر جنبههای سلبی و
منفی، به بیان مقصود میپرداخت. غرض آشکار بود و مهار از کف سخنور به در
رفته و لاجرم هنر پوشیده و انصاف پوسیده بود. مهم نیست که چه کسی و با چه
منظور و منشوری این واژهها و عبارات را بیان میکرد و در پی چه اهدافی
بود، زیرا مضمون مشابه همین عتاب و خطاب را دو بار دیگر در هفتههای اخیر
شنیده و کمابیش با همان عبارات دیده بودم.
موضوع سخن و نقد، یکسره معطوف به مهاجران و ایرانیان خارج از کشور بود. به
نحوی سخن گفته میشد که انگار اغلب مهاجران و حتی مسافران فرنگ، مشتی
غربزده و فراری و فاقد علایق میهنی و مذهبیاند و در پی اهداف استعماری و
تبلیغات مسموم دول خارجی و رسانههای امپریالیستی و صهیونیستی، خانه و
کاشانه را رها کرده یا مبدل به مسکوک طلا و اشرفی و دلار و دینار کردهاند
و رفتهاند تا فسق و فجور و خوشگذرانی کنند و آب به آسیاب معاندان و
مخالفان و دول متخاصم بریزند. جالب آن که مجموع این روایتهای گزاف، آکنده
بود از لافهای علمی و جامعه شناختی و روانشناختی و چندین شناختی دیگر که
گویندگان کذایی در آن تبحر و مهارت داشتند. از جمله عبارت«فرار مغزها» و
«خالی کردن کشور از نوابغ» و «جذب سرمایههای مالی» و «صید دانشگاهیان نخبه
و ممتاز» و «برندگان المپیادها» و…
این مسئله و اظهارات مذکور، که یک روکش ساده و عامه پسند بر روی آن تعبیه
شده، حقیقتاً یکی از اسطورههای ذهنی چپ و محصول خود کمبینی و فقدان درک
صحیح از موضوع مهاجرت و ماهیت مهاجران در کشور ماست. در دهه ۱۹۶۰ میلادی،
سازمان یونسکو، چند تن از جامعه پژوهان و جامعهشناسان کشورهای آسیا و
آمریکای لاتین و آفریقا را جذب کرد تا مطالعاتی پیرامون مهاجرت و تعامل
انسانی در سنوات پس از جنگ جهانی دوم انجام دهند. تام باتامور،
پائولوفریره، ژوزه (یا خوزه) دوکاسترو، احسان نراقی و چندین پژوهنده دیگر
در این جریان، بر روی فرآیندهای آموزش، مهاجرت و ماهیت دیالکتیکی علم و
اقتصاد(بیسوادی و گرسنگی) مشغول تحقیق شدند و نظریهها و آثاری عرضه
کردند. دنباله آن پروژهها و پژوهشها البته یک نوع نگرش و دیدگاه را در
قرن بیستم تقویت کرد که ماحصل آن: جذب سرمایههای اقتصادی و فکری و انسانی
درجه یک، از کشورهای توسعه نیافته(یا جهان سومی) به کشورهای ثروتمند و
قدرتمند در آن دوران بود. عمدهترین مقصدها در این سفر(یا به قول محققان
مذکور: انتقال) آمریکا، اروپای غربی، استرالیا و کانادا و به شکل متفاوتی
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. این روند، با شاخ و برگ فراوان توضیح
داده میشد و بهعنوان هسته مرکزی یک تئوری خیرخواهانه برای کشورها و
مردمان جهان سوم مورد استقبال قرار گرفت. در ایران نیز تألیفها و
ترجمههای فراوانی برای توجیه و توضیح این دیدگاهها منتشر شد، ازجمله
بهترین آثار در این عرصه، از آن مجید رهنما و برخی از پژوهشگران و استادان
دانشگاههای تهران و ملّی (شهیدبهشتی) بود و تحتعنوان مطالعات آسیایی ـ
آفریقایی، بر علیه این موازنة نامطلوب و ناعادلانه به تئوریپردازی
میپرداخت.
حقیقت آن است که امروز، در دومین دهة قرن ۲۱ میلادی و در اواخر قرن چهاردهم
هجری خورشیدی، هنگامی که به آن پژوهشها و نظریهپردازیها مینگریم،
حصهای از حقیقت در آن دیده میشود و تلاش جمعی از دانشگاهیان برای توضیح
نابرابری جهانی به عنوان انگیزه اصلی و نهایی در آن غیرقابل انکار است.
زیرا اغلب گرایشات روشنفکرانه و مطالعات معطوف به آسیا، آفریقا و آمریکای
لاتین، تحت سیطره اندیشه چپ و مارکسیسم قرار میگرفت. این جریان سوسیالیستی
و عدالتجویانه، چنان جاذبهای در میان روشنفکران داشت که حتی مخالفان
سرسخت و قسمخورده کمونیسم هم نمیتوانستند از حصار مغناطیس و جاذبه آن
رهایی یابند. فرار مغزها و جذب نخبگان آموزشدیده (به اصطلاح نوابغ)
کشورهای درحال توسعه به کشورهای ثروتمند و توسعهیافته، در همین دوران مطرح
شد و در ذیل تبلیغات و جاذبههای سوسیالیستی پذیرفته و بسیار محبوب و
مقبول واقع شد.
اما این فقط یک وجه قضیه بود. وجه دیگر، این بود که در ذیل تحولات عظیم
جهانی، جایگاهها و منزلتهای طبقات اجتماعی نیز دگرگون میشد و با توجه به
سرعت تحولات و پیشرفتهای علمی، جاذبه آموزشی آکادمیک و تخصصهای
دانشگاهی، نه تنها با انگیزههای شخصی، بلکه براساس نیازهای ملّی، مورد
بازنگری و توجه مجدد قرار گرفت. این توجه، خصلتی جهانی داشت و در تعاملی
دوسویه، موجب انتقال علوم و مهارتها به کشورهای در حال توسعه نیز می شد.
همچنان که جمعی از نخبگان و افراد با استعداد را نیز از آسیا و آفریقا و
آمریکای لاتین، راهی و ساکن ممالک آمریکایی و اروپایی میکرد و ظاهراً
همینبخش بیشتر در مرکز توجه جامعهشناسان مذکور قرار گرفت و اساس نظریه
«فرار مغزها» شد.
این رخداد و این تئوری، در تاریخ بارها تکرار شده و همواره مطرح بوده است.
زمانی، از سرتاسر فلات شرقی ایران، از بلخ و سمرقند و بخارا و مرو و بدخشان
و خراسان و سیستان و کشمیر و هند غربی و مرکزی، دانشوران و افراد با
استعداد، بار سفر ساخته، کاروانی جُسته و میرفتند تا در دارالعلمهای
بغداد و شام و قاهره به کسب علم و استماع حدیث و بحث صرف و نحو و کلام و
نجوم و طب و غیره بپردازند. وقتی دیگر، متوجه ری و نیشابور و اسپهان و
شیراز شدند. در قرون نهم تا دوازدهم هجری قمری، دانشوران، شاعران، مورخان،
معماران، اطبا و منجمان و حتی پیشهوران و صنعتگران زبده، ابتدا رو سوی
هرات و شرق خراسان مینمودند و با تقویت دولت بافرهنگ و عظیم بابریان، به
سوی هند هجرتی بزرگ و تاریخی را آغاز کردند و منشاء تحولات عظیم در صفحات
شرقی ایران و قسمتهای غربی و مرکزی شبه قاره هند(شامل بنگلادش، سریلانکا،
هند، کشمیر و پاکستان و جنوب افغانستان کنونی) شدند. به قول شاعران سبک
هندی:
همچو عزم سفر هند که در دلها هست
شوق دیدار تو در هیچ سری نیست که نیست
باری، میبینیم که چگونه یک فرایند طبیعی، یعنی حرکت نخبگان و سرمایهها به
سوی مراکز تجمیع کار و شغل، سرمایهگذاری، آموزش و استعلای فرهنگ و دانش،
به یک ایدة سیاسی و بازمانده از فکر کمونیستی بدل میشود که به جای
ریشهیابی برای بازگرداندن موازنه به سودکشور، نوعی نارضایتی و انفعال در
این ایدهها هست. به عبارت بهتر، غربزدگی معکوس را میتوان در عمق آن
مشاهده کرد؛ که به جای ترغیب و تشویق دانشجویان و نخبگان یک کشور برای
افزایش مهارت و علم و فرهنگ و بهرهوری از امکانات دانشگاههای پیشرفته،
نوعی دیگر هراسی و دشمنتراشی در حوزه نخبگان و دانشگاهیان، به مثابه جوهر
ایدههای مذکور فرآوری میشود و به تدریج از یک نظریة جامعهشناسانه، مشتی
شعارهای ضدغربی و ضدعلم و ضدتعامل، برای پوپولیستها و عوامفریبان برجای
میماند.
این نقد و آنچه گفتیم البته مانع پرسشهای انتقادی در باب فرهنگ غرب و
مشکلات عدیدهای که آمیزش و آموزش درون این حیطه فرهنگی برای مسلمانان و
ایرانیان و سایر مهاجران ایجاد کرده و میکند نیست. حتی نباید سد راه نقد
عدالتخواهانه و مساواتطلبانه باشد، اما باید واقعیتها، آمار صحیح و
روشهای علمی و نوین آن را تعمیق و توضیح و تأیید کند. وگرنه، همین خواهد
شد که کسانی به نام مدرس دانشگاهها بیایند و به استناد مشتی اصطلاحات مبهم
و توضیحات نامشخص، فرایند عظیم مهاجرت را که طی چند نسل رخ داده و جوامع
قدرتمند و تازهای را بر روی گسلهای متنوع و متکثر فرهنگی شکل داده است،
به عنوان فراریان و پشت کردگان به وطن و خودباختگان خطاب کنیم و هم میهنان
غربتزده را آزرده خاطر سازیم. این بحث، البته دامنهای بسیار وسیع دارد،
اما عجالتاً مسئولان و متفکران کشور باید یک نکته را مدنظر قرار دهند؛
مهاجران ایرانی و اقلیتهای هم میهن در کشورهای اروپایی و آمریکا و سراسر
جهان، امروزه نقطه قوت علمی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ما هستند و اگر به
درستی تاریخ و جغرافیا و آمار این ایرانیان دل بسته میهن شناخته شود و
سازوکار محترمانه و مساعدی برای تعامل و گفتگو با ایشان فراهم آید و در ذیل
آن، دولت و نهادهای مسئول نیز امنیت خاطر و شأنیّت لازم را فراهم آورند،
برگ برندهای در تمامی عرصههای سیاست خارجی، اقتصاد بینالمللی و اثرگذاری
فرهنگی در اختیار خواهند داشت. پس قدر بدانیم و بیش از این اجازه ندهیم
نابخردان میان ایرانیان شکاف اندازند و این پیکر کهن و یکپارچه و با شکوه
را تکّه تکّه کنند. آرزوهایشان خاکستر باد.
*سید مسعود رضوی/ منبع : روزنامه اطلاعات